دکتر سعید ماسوری از سال 1379 در زندان به سر میبرد ودر همان دادگاه اول به اعدام محکوم شده و این حکم توسط دادگاه تجدید نظر نیز تایید شده ولی پس از فشار های بسیار حقوق بشر این حکم لغو گردید ولی سعید همچنان پس از گذران سالها زندانی ی ملاقاتی همچنان در حال گذران حبس در زندان رجایی شهر است
دکترسعید ماسوری زندانی سیاسی زندان رجایی شهر کرج در طی نامه ای برای نجات جان دو همبندی خود زان...یار و لقمان مرادی میگوید: "همه استخوانهای مرا قطعه قطعه و خرد کنید ولی دست از این جگر گوشههای ما بردارید."
سعید ماسوری که این دو زندانی را برادر کوچک خود میداند میگوید: "خدایا خود میدانی که سالها خودم در همین وضعیت در مقابل چوبه دار و در نزدیکی مرگ در سلول انفرادی در سکوتی هولناک به انتظار نشسته بودم به گواه و شهادت خودت ذرهای نگران نبودم٬ ولی اکنون بعد از ۱٣ سال در زندان که دیگر نه رمقی برایم باقی مانده و نه توانی٬ صدای فرو ریختن قلبم را با هر صدای باز شدن درب بند بسان ناقوس بزرگ مرگ میشنوم٬ که این بار نه بسراغ خودم که بسراغ زانیار و لقمان٬ جوانان معصومی که به اندازه برادران کوچکتر و بچههای خودم دوستشان دارم٬ آمدهاند."
متن کامل این نامه را در زیر میخوانید:
التماس و التجا به درگاه خدا و همه وجدانهای بیدار
معجزه کن خدایا معجزه کن که معجزه تنها٬ کار تو است. معجزه کن که در میهن ما هرطناب دار اثبات اقتدار است و وجدانهای فاسد و خاموش قاضیان٬ مزد نمایش قدرت و تحکیم خود را تنها بر پای چوبههای دار و حلق آویز کردن جوانان باز یافتهاند. گواینکه این اثبات حاکمیت آنها که اینگونه کاهش هراس و وحشت خود را در به کشتار کشاندن و بپای دار کشاندن جوانان میگیرند٬ الان موضوع صحبت من نیست. خدایا خود میدانی که سالها خودم در همین وضعیت در مقابل چوبه دار و در نزدیکی مرگ در سلول انفرادی در سکوتی هولناک به انتظار نشسته بودم به گواه و شهادت خودت ذرهای نگران نبودم٬ ولی اکنون بعد از ۱٣ سال در زندان که دیگر نه رمقی برایم باقی مانده و نه توانی٬ صدای فرو ریختن قلبم را با هر صدای باز شدن درب بند بسان ناقوس بزرگ مرگ میشنوم٬ که این بار نه بسراغ خودم که بسراغ زانیار و لقمان٬ جوانان معصومی که به اندازه برادران کوچکتر و بچههای خودم دوستشان دارم٬ آمدهاند. خدایا مرا عفو کن که میدانم حرفهایم علامت ضعف و درماندگی است. ولی برای من در زندان و اسارت چه راه دیگری باقی مانده است٬ جز التماس و التجا به درگاه تو!
حال با شمایانمای آدمها ٬ای کسانی که در بیرون زندان شاید هیچگاه٬ هیچگاه شاید به درستی خبردار نشدید٬ که در اینسوی دیوارهای زندان چگونه آدمها را در میان خشکیدگی و بهت سایرین به زنجیر کشیده به کشتارگاه میبرند و آنگاه با زدن چهار پایه از زیر پایشان٬ زیر وزن تمامی جسم خویش این انسانها در هم میشکنند٬ و آنگاه که بدن از آخرین رعشههایش باز ایستاد٬ حاکمین حاکمیت خود را ثبات یافته میپندارند و اینگونه انسانیت سایر زندانیان را هم به اسارت گرفته و آنها را به افرادی بیروح مبدل میگردانند٬ هم از این رو آری از همین روی است یاریم کنید!ای وجدانهای بیدار همه به وجدانتان سوگند یاریم کنید! شاید صدای شما را بشنوند به آنها بگویید که اگر میخواهید همه استخوانهای مرا قطعه قطعه و خرد کنید ولی از این جگر گوشگان ما دست بردارید! به آنها بگویید که همه وجود مرا بند به بند بگسلانید ولی بچههایمان را طعمه ماران خفته بر دوش حاکمیت نکنید. به آنها بگویید شما را بخدا به آنها بگویید که آنها بیگناهند اگر چه میدانم که آنها تنها به دنبال قربانی اند٬ ولی به آنها بگویید که آنچه بر سر آنها آورده اند٬ بر سر هر کس دیگر میآوردند برای خلاصی از فشارها مسئولیت همه جنایات عالم را به عهده میگرفت! همان کاری که خود من در آن دوران برای خلاصی از آن جهنم کردم٬ و برای خلاصی به سنگینترین جرمی که سریعتر مرا اعدام کنند٬ اعتراف کردم٬ این تنها راهکار در بازجوییها است که صدها نمونه را دیدهام. در آخر باز هم ملتمسانه از همه وجدانهای بیدار استمداد میطلبم تا پیش از آنکه خیلی دیر شود به یاری فرزندانما ن بشتابیم همان گونه که مادری برای نجات فرزندش! و لحظهای حال مادرانشان را تجسم کنید و بدانید که اینان فرزندان شما هستند.
سعید ماسوری از زندانیان سیاسی رجایی شهر
۲۵ دی ماه ۱٣۹۱
منبع: کمیته بین المللی علیه اعدام
No comments:
Post a Comment