جلوی ماهی فروشی ایستاده بود واین پا آن پا میکرد ، یاد پارسال افتاده بود که توانسته بود هم ماهی برای سبزی پلو ماهی بخرد وهم ماهی قرمز برای سفره هفت سین بچه ها،دستش رو بی اختیار توی جیبش میچرخاند گویی به دنبال چیزی میگشت،پیش خود حساب وکتاب میکرد که برای نرگس وعلی کوچولو که چشم انتظار ماهی قرمز هستند ،ماهی قرمز دانه ای پنج هزار تومان بخرد ویا ماهی برای سبزی پلو ماهی، تمام پولی را که داشت برای خرید کمی میوه وآجیل وشیرینی داده بود ،جمعا بیست هزار تومان در جیبش داشت وفروردین ماه را پیش رو ،با درایت همسرش از دادن عیدی قصر در رفته بود چرا که مهین همسرش از حسین آقا دستفروش سر خیابان چند جفت جوراب رنگ و وارنگ برای عیدی به کودکان فامیل خریده بود،ولی یکباره یادش آمد چه چیزی به بچه ها عیدی بدهد،دستش را درون جیبش میچرخاند و بیست هزار تومان را ورق میزد ،به ماهی های قرمز نگاه میکرد وبه مغازه ماهی فروشی ناگهان تصمیمش را گرفت ورفت توی مغازه 2تا ماهی قرمز خرید وبه فروشنده گفت به اندازه هشت هزار تومان ماهی برای سبزی پلو ماهی بدهد،فروشنده با بی حوصلگی تکه ای جدا شده از یک ماهی بزرگ را روی ترازو انداخت وگفت فیکس هشت هزار تومانه ،مرد نگاه کرد ودید ماهی کمی بزرگتر از کف دست اوست ،کی بخوره وکی نیگاه کنه ولی پیش خود گفت خودم نمیخورم در نهایت وماهی را گرفت ورفت ،با خوشحالی به سمت خانه راه افتاده بود ،حال هم ماهی قرمز سفره هفت سین را خریده بود هم ماهی شب سال نو را دوهزار تومان هم داشت که پیش خود حساب کرد دوتا هزارتومانی را به بچه ها برای عیدی میدهد،از اینکه حسابش جور در آمده بود لبخند رضایت داشت،به درب خانه که رسید در زد ،صدای جیغ بچه ها که در حیاط منتظر پدر بودن بلند شد ودوان دوان آمدند ودر را باز کردند با دیدن پدر وکیسه ماهی قرمز از خوشحالی جیغ کشیدند،پدر که محکم واستوار وبا خوشحالی کیسه ماهی های قرمز را جلوی صورت بچه ها گرفته بود ،ناگهان قیافه نرگس وعلی توی هم رفت وعلی از ناراحتی زد زیرگریه ،پدر که از واکنش بچه ها تعجب کرده بود نگاهی به کیسه ماهی ها انداخت ،یکی از ماهی قرمز ها مرده بود
No comments:
Post a Comment